بهانه های بیداری من



اسن یلدن سوروشورام هرگون نه لر گیمیسن
منیم اوچون تیترمین اورگیوی اشیدمیشم دومانلارا ورمیسن
بلکده او
اوشوینجه نفسیوی بتر بتر اللرینه هورموسن
دالیسیجان سو توکمودن
یاشغیشا دیل توکموسن
چکیلمیسن دونولمز بیر قرانلیغا چکموسن
دگیللرکی
بیر دفه لیخ هر شیی سن آتمیساندا گتمیسن
گدینجده دنیامیزی بولاندیریپ گجه تکین اتمیسن 
پنجره میزین اورگینه قانلی بولوت تیکمیسن
بلیدی کی
سن عشقیدن ال اوزموسن
بیر دفه لیخ گتمیسن
بلکه دن سن هیچ وقت منی سومدین
هیچ بیر زاد دان منن اوتور گشمدین
سوگیه سن ذره قدر دگر وریب سشمدین
یارالارا یالانچی بیر مرهم اولوب دشمدین
بولور سن کی
ایستسیدین هر شیمدن گوز پمادان گچردیم
سنن اولسا سووه سووه حتی اوتون اورگینه گدردیم
جان سهلیدی دنیامیدا سنن اوتور ورردیم
جانیمدان چخ تانری قدر بیله سنی سووردیم
حیف ایندی سن عاشیقیوه تکجه خیال اولموسان
خیالیندا قیش گلیپدی اویله قالیپ دونموسان
باخیشیندا سن آچمادان سارالیپسان سولموسان
صداسیز بیر شعر اولوپسان
گورورسن کی توم دفتره دلموسان
اشیدیسن
بیرجه گوزل غم ماهنیسی اولموسان
۹۸/۰۴/۰۸
#نارین_یازان




وقتی شروع به نوشتن کردم
مثل نوزادی بودم که 
تازه از مادر متولد شده باشم
قدرت ایستادن نداشتم
از خودم نمیتونستم دفاع کنم
قدرت تکلم هم حتی نداشتم
به همه کلمات بد بین بودم
به ساختار جملات تردید داشتم
قلمم با من اصلا دوست نبود
کاغذ همیشه با من دوروئی میکرد
به همه شعرها شک داشتم
به عشق شک داشتم و .
بخاطر همین تخلص
نارین یازان بمعنای
نویسنده کوچک برازنده من بود
ولی من دختر خورشید و آتشم و
سوختن از ازل تا ابد رویای من است
من مثل خورشید خواهم سوخت و
از زیبایی شعله ها خواهم سرود
حالا فکر میکنم
نارین یازان بمعنی
نویسنده آتش منو بهتر توصیف میکنه
۹۷/۰۴/۰۲
#نارین_یازان

 

mute

. گاهی بیهوا مبتلا میشوی به

زخمهای اجباری

. دردهایی که برای درمانشان 

نداری هیچ و هیچ اصراری

. تنهایی عادت تنت میشود 

طوری که دیگر

از کسی نمیخواهی امدادی

. گاهی میشود که  

خوشی با کابوس های تکراری

. با چشمهای کبود روز بعدش و

سوگواریهای انکاری

. گاهی شاید سربازی شوی قداری

که باید زند سرها را کراری  

همان گاهی که خاور میانه

از دور و نزدیک بالاخص جدا میشود

با سیم های خار داری

. همان گاهی که

انفجار پشت انفجار رخ می دهد و

پیش می آید موقعیتی اضطراری

. مرز ها غرق در فشنگ و آراسته با تفنگ و

موقعی که

دنیا میشود بر سر خانۀ کوچکی آواری

. موقعی که

کلاغ های روی سیم تیر چراغ برق

زانوی غم بغل گرفته جهت غمگساری و

میکنند عزاداری برای

پروانۀ بیگانه و پونۀ بیخانه و

گاهی هم برای بغض ماندگار پوپکی کوچک و

پیچکی پیچیده به تیک تاکی که

دیوارش توسط تندروها شده هدف تار و ماری

. آنگاه اما برای سهولت فراموشی

قهوه چشمها

ااما باید شوی سیگاری

. با دود و مرگ گرم بگیری و 

گرد ساحت شرقی چشمانش

بچرخی بسان پرگاری

به خودت آیی و بینی که

رقصان در عموم انظاری

. شاید که

تصور بقیه گر درست باشد

تو تیماری و جدا بیماری و

برای خودت از تو بر نمی آید هیچ کاری

تا جائیکه خودت را میسپاری به گناهکاری و

خدا را دست کفاری

در این بازی تو از آس تو بازمانده ای باری و

تنها مسافر مشتاق جاده های دشوار و ناهمواری

. در گذر طویل زمان اما

پاهای زمین تاول کرده

بنابراین تو

مدام دنبال راهی برای امراری

. با مراجعه به کتاب قانون

پرستاری های کرداری و

نمونه برداری های گفتاری

تازه دستگیرت میشود که

رفتارت جلوه بسیار بارزی ست

از خود آزاری

. تو از انعکاس وجودت در افکارت

ترس داری و

درخفا دنبال یک راه فرار نا آشکاری

. از دلداری های بی دلیل آینه و

بیقراری های عصر آدینه بیزاری

. به صراحت همه میگویند که

از هویتت نمانده آثاری

. نیشخندی میزنی و

میگویی مدتهاست که

منتظر چنین اقراری

. سر از پا نمی شناسی و

در پوست خود نمی گنجی انگاری

. زمانی که مثلا  

برای خودت بودی نیمچه ت مداری

به هم چنین کسی میزدی انگ بی عاری

. اینروزها بهتر آن شده که

خاموش باشی اختیاری

. خوش به حال آنهایی که دچار

زوال عقلند و

خود سپرده اند بدست فراموش کاری

. یا آنهایی که

کارنامه درخشانی دارند در بردباری

. اعصابت به هم میریزد

با این همه

ایکاش و اگر اما هایی که در سر داری

. قطعا فصول دخیل بوده اند

درین خطاها و قصور و اهمال کاری

. با این احوال مادر میداند

بارها قصد کردی که به آن

سیاه چال خالی که

در گنجه ات مخفی داری

 رو بیندازی محض رازداری

. همه اسرار واقفند به اینکه

آنجا دیگر خبری نیست از

جواب آری به

درخواستهایی که داری و

به وقت ملاقات ها

نیست اصلا اعتباری

. گاهی وقتی از

بلندای یک بلندی

سقوط میکنی

یقین داری که

نصیبت خواهد شد

بیشتر از آنکه سزاواری

. گاهی با اینکه

از هوش و استعداد سرشاری

میشود که به همه و خودت مقداری بدهکاری

یعنی مدام در دامی

آخر هفته ها را هم گرفتاری و

پای میز محاکمه

برچسب جانبداری و بزهکاری داری

. محکومی به توبه از

نکرده کار و جناح داری

. تو همان شب

melody

از روزی که دیدمت خواستمت توی خواب و توی رویا
چی میشه بیای بمونی برا همیشه پیشم این شبا
من که میدونم تو هر شب با عکسام میخوابی روی ابرا
چرا با خودت و من رو راست نیستی این روزا ؟
میدونم رو پیرهنت جای دستام هر شب خیلی خالیه
میدونی جای پاهات هنوزم خالی رو گلای قالیه ؟
رنگ لبات آخه هنوز جا مونده توی باغچه ها
برق چشات هنوز می درخشه تو نگاه تمام ستاره ها
بهم اشتباهی یهوئی یه زنگ بزن همین شبا
آخه بعد تو صدای زندگی دیگه نمی پیچه این دور و برا
سکوت توی این خونه بی تو زجرآواره این شبا
بی عطر تن و نفست دل چه تنگ میشه توی خونه شبا
کاش برگردی و من هنوز نخوابیده باشم این شبا
کاش بگی دوسم داری و من هنوز بیدار باشم این شبا
کاش بیدار شم از این کابوس رفتنت همین حالا
کاش بی موقع در بزنی بیای بمونی پیشم تا آخر دنیا
می خواستم سهم من از همه عشق دنیا تو باشی این شبا
کاش میشد که همه آرزو و هوس دلت من باشم این شبا
۹۷/۰۱/۳۰
#نارین_یازان
#این_شبا
#ترانه


love wish

Her gidişinde nefesim kanıyor
Her özleminde türküm acıyor
Her bıraktığında vücudum yanıyor
Her üzüldüğünde kalbim ağrıyor
Gülüşünle bir ömrü yaşıyorum
Sözlerinle aşk bestesi  yapiyorum
Sıcak ellerinde uyumak benim rüyam
Teninin kokusuna sarilmak benim arzum


هر باری که قصد رفتن میکنی , نفس من رودها خون می گرید

هر باری که حسرت مرا فرا میگیرد , دل شعرم سخت می سوزد
هر باری که تو ترکم میکنی , وجودم آتش می گیرد
هر باری که تو غم داری , قلب من از درد می میرد
با خاطره لبخندت عمری را سر میکنم
با حرف هایت آهنگ عشق ردیف میکنم
من آنم که رویای به خواب رفتن در بازوان گرمت را دارم
من همانم که آرزوی در آغوش کشیدن عطر تنت را دارم


My breath bleeds when you walk out on love
My poems hurt when I long for your touch
My bones burn when you leave me behind
My heart aches when you are unhappy
With dream of your laughter, I would live a lifetime love
With your words, I write love songs
I dream of sleeping with the warmth of your body 
I wish to hold on to your scent
۹۷/۰۱/۱۵
#نارین_یازان
#arzularim


melody

وقتی نباشی دنیا یه عالمه غم داره و دلگیره
یادگاریات و عکسات عزیزم بغضم رو می تره
دست نزار رو زخم زبونی که زدی که خیلی بد جوره
عادت تنهایی هام رو بشکن که دلم بی تو بد میمیره
دروغ بزرگی بود اگه گفتم که دوستت ندارم
آهنگهای مورد علاقت رو من هر روز گوش میدم
خیالت روبروم می رقصه و من اشک میریزم
تو باز ناز میکنی و من باز دیوونه تر میشم
به نظر میاد سالهاس دوری از من عزیزم
برگشتنت هم تقریبا غیر ممکن شده عزیزم
آرزو دارم حداقل سری بهم بزنی موقع مرگم
چه آسون و بی اشک با هم غریبه شدیم عزیزم
با رفتنت برای زندگی دیگه انگیزه ای نمی مونه
چه فرقی داره که فصل بهاره یا که زمستونه
بعد تو حال ساعتهام و روزهام غیر قابل توصیفه
برات نمی نویسم چون جوهر قلمم دیگه خشکیده
تلخ ترین حقیقت اینه که من تو رو دیگه ندارم
شیرین ترین حالم موقعیه که خیال تو رو توی سرم دارم
دیر رسیدی و زود رفتی تو علاقه ای نداشتی بهم
تقدیر هم اگه نبودیم از خدا من همیشه گله دارم
نگاه سردت باورام رو برای همیشه به هم ریخت عزیزم
درکم نکردی و غرور این مرد بد در هم شکست عزیزم
۹۷/۰۲/۱۳
#نارین_یازان
#عزیزم
#ترانه


آیدا

برایت آیدا میشوم.
خود خود لیلا میشوم.
خواستی برایت هر شب امسال و 
هر سال یلدا میشوم.
فقط با سودای آغوش تو
دریائی میان صحرا میشوم.
چکه چکه این دم و آن دم
بر تنت جاری شده
رسوای عالم و شیدا میشوم.
با آشوب کابوس ها ساخته
آرام و بی ادعا برایت
شاعرانه ترین رویا میشوم.
به شوق نفسهایت طعنه به بوران زده
با صبا هم نوا و نجوا میشوم 
عطرت از راه که برسد
به هوایت بینا و زلیخا میشوم،
برای گمراهی هایت گذری آشنا میشوم
خواستی برگردی
صراطی مستقیم سوی کنعان و مبنا میشوم
ساعتها را دقیقا با مژگانم
بر کالبد بیداری 
خط به خط بند زده
سردرگم غوغای تنهایی به طنین هزاره ها
بازیچه دست تمنا میشوم،
عاشقت هستم آنقدر که
اگر در قلب یخها باشی
اسیر سرما میشوم،
بدست این دل برای داشتنت
مبتلا به غمها میشوم،
شراب در جامت
شور در جانت
خون در شریانت
تو خوب میدانی بی گمان
در هر حالتی سبب
گردش آسان دوران 
گرد چشمان جانان میشوم.
شکوفه های یاسی که از
تبسمت بهاری میشوند را
من خودم باغبان میشوم.
تو هر موقعی ابری باشی
من باران میشوم.
خواستی کوچ کنی
برای پروازت آسمان میشوم.
دل خسته اگر بودی
برایت قطره قطره رنگین کمان میشوم.
برای پرسه های عاشقانه شبانه ات
خیابانی عریان میشوم.
حتی اگر در فصل طوفان به دریا دل زدی
برای کهنه قایقت بادبان میشوم.
برای زخمهای چرکینت
پرستار و درمان میشوم.
برای روزهای سردت 
بهاری با خورشیدی سوزان میشوم،
بوقت برگ ریزان خزان
برای تقلیل دردهایت گلریزان میشوم
تاری شبهای تنهائی یارم را
ترنمی از مهتابی بسیار تابان میشوم.
قدم بر آستانم بگذاری
ترا من یک تنه قربان میشوم.
بگوئی دوستم داری
مجنون و سرگردان میشوم.
کویری بودنم را با تو فراموش و
چشمه ای جوشان میشوم.
بهانه های ناخوانده ات را
بهترین میزبان میشوم.
اگر اینبار با چمدانت بیائی
من نااهل اهل ماندن میشوم.
در فصل به فصل این عشق
به وقت تابستان و هم به زمستان
با سر و سامان و
با تو هم پیمان میشوم.
با من بمانی اگر
بخدا که من نامهربان
با خودم و خدا و خلائق مهربان میشوم.
مرا جان و جانان شوی
برایت جان هر دو جهان میشوم.
با تو از سر آغاز هم من بی پایان میشوم.
در حقیقت با تو فارغ از 
زمان و مکان
پر از هیجان و خندان میشوم.
کار از کارم میگذرد
من فرهاد ترین شیرین کهکشان میشوم
در شاعرانگی های گاه و بیگاه خودم و خودت
تا ابد جاودان میشوم.
به هر دلیلی در خلوت خسته من
حتی اگر شده از مغرب طلوع کنی
خط به بطلان می زنم
پیله ام را به سمت خدا رج به رج میشکافم
تا پروانگی اوج گرفته
عاری از نقصان و حرمان میشوم،
از راه شرک و کفر برگشته
یکتا پرست و مسلمان میشوم،
بی پروا میگوئم
بمانی تو
هر چه بخواهی من خود آن میشوم،
کافیست تو بخواهی من همزمان
هم این و هم آن میشوم.

۹۷/۰۸/۲۴

#نارین_یازان
#غوغای_تنهایی


mute

. گاهی بیهوا مبتلا میشوی به
زخمهای اجباری
. دردهایی که برای درمانشان
نداری هیچ و هیچ اصراری
. تنهایی عادت تنت میشود
طوری که دیگر
از کسی نمیخواهی امدادی
. گاهی میشود که 
خوشی با کابوس های تکراری
. با چشمهای کبود روز بعدش و
سوگواریهای انکاری
. گاهی شاید سربازی شوی قداری
که باید زند سرها را کراری 
همان گاهی که خاور میانه
از دور و نزدیک بالاخص جدا میشود
با سیم های خار داری
. همان گاهی که
انفجار پشت انفجار رخ می دهد و
پیش می آید موقعیتی اضطراری
. مرز ها غرق در فشنگ و آراسته با تفنگ و
موقعی که
دنیا میشود بر سر خانۀ کوچکی آواری
. موقعی که
کلاغ های روی سیم تیر چراغ برق
زانوی غم بغل گرفته جهت غمگساری و
میکنند عزاداری برای
پروانۀ بیگانه و پونۀ بیخانه و
گاهی هم برای بغض ماندگار پوپکی کوچک و
پیچکی پیچیده به تیک تاکی که
دیوارش توسط تندروها شده هدف تار و ماری
. آنگاه اما برای سهولت فراموشی
قهوه چشمها
ااما باید شوی سیگاری
. با دود و مرگ گرم بگیری و
گرد ساحت شرقی چشمانش
بچرخی بسان پرگاری
به خودت آیی و بینی که
رقصان در عموم انظاری
. شاید که
تصور بقیه گر درست باشد
تو تیماری و جدا بیماری و
برای خودت از تو بر نمی آید هیچ کاری
تا جائیکه خودت را میسپاری به گناهکاری و
خدا را دست کفاری
در این بازی تو از آس تو بازمانده ای باری و
تنها مسافر مشتاق جاده های دشوار و ناهمواری
. در گذر طویل زمان اما
پاهای زمین تاول کرده
بنابراین تو
مدام دنبال راهی برای امراری
. با مراجعه به کتاب قانون
پرستاری های کرداری و
نمونه برداری های گفتاری
تازه دستگیرت میشود که
رفتارت جلوه بسیار بارزی ست
از خود آزاری
. تو از انعکاس وجودت در افکارت
ترس داری و
درخفا دنبال یک راه فرار نا آشکاری
. از دلداری های بی دلیل آینه و
بیقراری های عصر آدینه بیزاری
. به صراحت همه میگویند که
از هویتت نمانده آثاری
. نیشخندی میزنی و
میگویی مدتهاست که
منتظر چنین اقراری
. سر از پا نمی شناسی و
در پوست خود نمی گنجی انگاری
. زمانی که مثلا 
برای خودت بودی نیمچه ت مداری
به هم چنین کسی میزدی انگ بی عاری
. اینروزها بهتر آن شده که
خاموش باشی اختیاری
. خوش به حال آنهایی که دچار
زوال عقلند و
خود سپرده اند بدست فراموش کاری
. یا آنهایی که
کارنامه درخشانی دارند در بردباری
. اعصابت به هم میریزد
با این همه
ایکاش و اگر اما هایی که در سر داری
. قطعا فصول دخیل بوده اند
درین خطاها و قصور و اهمال کاری
. با این احوال مادر میداند
بارها قصد کردی که به آن
سیاه چال خالی که
در گنجه ات مخفی داری
 رو بیندازی محض رازداری
. همه اسرار واقفند به اینکه
آنجا دیگر خبری نیست از
جواب آری به
درخواستهایی که داری و
به وقت ملاقات ها
نیست اصلا اعتباری
. گاهی وقتی از
بلندای یک بلندی
سقوط میکنی
یقین داری که
نصیبت خواهد شد
بیشتر از آنکه سزاواری
. گاهی با اینکه
از هوش و استعداد سرشاری
میشود که به همه و خودت مقداری بدهکاری
یعنی مدام در دامی
آخر هفته ها را هم گرفتاری و
پای میز محاکمه
برچسب جانبداری و بزهکاری داری
. محکومی به توبه از
نکرده کار و جناح داری
. تو همان شب
مفعول یک شکنجه مرگباری
. همان نیمه شبی که شب بو
در بستر آفت زده سبزه زاری
بکارتش را از دست میدهد به جرم
عصاری و عطاری و میگساری و شب زنده داری
. در سحرگاه آن شب
شبنمی قرارست به گناه خود داری
از معاشقه با یک سلسله تگرگ
جلوی چشمان گلبرگها و برگها
تنبیه شود توسط
لاشخواری و یا کفتاری مرداری
با سنگساری
. فقط شاید برای
اثبات حقانیت عده ای
با مهر نمازداری بر جبین و
سیانت داری در سوابق کاری
. و یا شاید برای
خالی کردن عقده خوبانی با
پرونده های ضخیم
امانتداری در مملکت داری
. دریغ اما آنطرف تر گاهی
سنگ میخورد به ساری
در حال کوک کردن سیم ناکوک تاری و
ساختن دوباره حنجره تیکه پاره چناری
جهت برگزاری ارکستر رهایی
در آرزوی بهاری عاری از ناله زاری و
سرشار از شور ترانه قناری
. واویلا که گلوی ندای امید دریده و
آواها غرق شده در خون آن ساری
کرکسی بی دست و پا
وجبی آنطرفتر افتاده به خونخواری
شکوفه اینبار گرسنه سر بر زمین گذارده و
بهار دارد دست و پنجه اش
نرم میکند با فقر و با نداری
عدالت پیدا حتی نمیشود در هیچ سیاه بازاری
. از نگاه نسرین و نسترن فریاد بیدادها جاری
. رز ها روزها را
به تحصن نشسته اند در
حمایت اعتصاب غذایی گلناری که
ماهی ست لب نزده به نهاری
. همان گل اناری که
که به بهانه دلداری با سارا
نتپیده
هرس و حبس شده در پشت حصاری
. آغوش سیاه اما گرم خاک
تحت عنوان
گورستان دسته جمعی خائنین به وطن
برای دوخته لبهای آزادی و
سوخته گلهای جهنمی
متاسفانه شده معماری
. گاهی در خسته حالی تازه میشود
همان زخم کهنه ای که
برای التیام دل دردش

کسی تو را نکرده بود هم یاری

. گاهی برای
یاد آوری مظلومیت و محکومیتت
باید مو به موی سکوتت تن دهد به
ضربه شلاق های استمراری
. وقتهایی که دیگر بریده ای از
عادات سازگاری و
در نتیجه از تو سر میزند رفتاری که
در مصاحبه ات قید میشود
بعنوان یک ناهنجاری
. نیکو کاری و فداکاری
گاه از دور
چیزی به نظر نمی آید
جز عبث کاری
. گاهی باید مهاجرت کنی
از دیارت به دیاری
. به همان سرزمین عجایبی که
روزگارانی افتخاری به
اشرار و غارتگران میدادند
مقام برده داری و زمام داری
. پذیرای تبعید باشی باید
اگر که قرارست بخاطر
عریانی گفتارت شوی سر داری
 . گاهی پدر میگوید
کوچ باید کنی از شهری که دگر
در آن ست نمیکند هیچ شهریاری
دیاری که در آن
بلد کسی اگر نباشد راه را و
پا به دنیا آمده باشد مادرزادی
میپوشد ردای مسیحایی و
پافشاری میکند به قافله سالاری
. برادر شاهد بوده
گاهی وقتی که
خوب از پا افتادی
راهزنی یا راهبری یا کسی که دارد نقش سکانداری 
پوزشی خفیف میخواهد از تو
بابت سهل انگاری با ارائه راهکاری
در جهت تقویت نظام سرمایه داری
که البته بیشتر میماند به یک ی
. جایی که شهرزاد قلابی
قصه هزار و یک شب را فقط
میخواند طوطی واری
. نقلی با هزاران
ابعاد نامفهوم انسانی توخالی و شعاری
و یک مقصد مخاطره آمیز و پوشالی
بدون هیچ هشداری و
دریغ از نا مقدار اخطاری
. پس سبک بار ببند اینبار که
باید عبور کنی از
خیل جمیع ریاکاری
که فقط هستند
هنرپیشگان گنهکاری با
کاراکتر اصلی غمخواری
. گاهی میشود که برای
ادامه باید چشم بپوشی از
حقوق و حقیقت و پرده برداری
. برای بقا سر و سرت
اگر که خواستاری
بگذری باید از کام و نامداری
. یاد بایستی بگیری که
گاهی تسلیم شوی و
دست از بازی که
خودت شروع کردی برداری
. گاهی حتی
دغدغه ها دق میکنند از
دیدن لنگرها و نهنگ های به گل نشسته 
صحنه های دل خراش انتحاری
. گاهی تعفن یک عفونت کاری
سر زبانت می افتد و
لکنتت میشود باعث شرمساری
. سرگردانی گاهی در اعماق افکاری که
سالهاست متقاضی کارند اما
متهم به میخواری و بیکاری
. کوتاه کاری ها به کناری
گاهی تمام عمر مشغولی به
نگهداری سی و دو نویسه 
بی سر و ته و یک بار کتاب با
جملات ناموزون سرباری
. گاهی خماری میشود
رکن اساسی دینداری
. ناسزا گفتن بخدا و
کفر ورزی میشود
تنها راه شریعت مداری
. گاهی اعتماد نمیکنی به
شمار و آماری که مشتی دوزخی
تحویلت می دهند جهت رستگاری
. لاف مفت میزنند جهت مجاب کردنت به
روزه داری تا نماز و
بدون مزاحمت مشغول باشند به
روزه و ربا خواری و
بهره برداری از انباری های افطاری
. خواهر برای همکلاسی ها نوشته
گاهی زیر خشونت سیاه چکمه های چرکین سلاخی
شهوت به چشم
دبه به دست وعربده به دهان
حورا سوزانده و
نورا تجزیه میشود به
تکه های بسیاری
طوریکه از ترس
سرخآب سفیدآب رنگ می بازد
به رخسار همچو نور هر نگار مهیاری
. گاهی برای فرار از 
وز وزهای بی ربط مگسان
گوش جانت
بطور اکراهی میسپاری
به هوهوی جغد شب شکاری
. صیادی که
رو به خدایش میکند شکرگزاری
. صید بی کس و کاری که
سپرده میشود به مزاری
بدون مراسم خاکسپاری و
. تویی که آن لحظه
حیران ز کار روزگاری و
پر ز حس انزجاری
. همزمان کی با ادا اطوار مکاری و
روضه موعظه های اغراقی و افراطی
قصد دارد که دیگرگونت کند ساختاری
. یعنی حجاب زهره و ناهید
رواجش در اقمار اشراقی و
چادر سیاههای اامی
شده باعث رونق هر کساد بازاری
. گاهی اوقات بخاطر زبان درازی
تیتر درشت صفحه اول رومه ابراری
که برایت صادر میکنند
یک حکم فوری اعدام غیابی و
بلافاصله داغترین خبر کانالهای اخباری
. گاهی پرسه پرسه
به آخر خط میرسی و
جوابت به سوال - توانستی با خودت کنار بیائی؟
را هنوز نمیدانی که نه است یا آری
. تا هستم در
کمال صحت و سلامت
به من بدهید کاغذ سربرگ داری
. رای خود خواهم نوشت
با همان خودکاری که
هدیه داده شده به من بعنوان یادگاری
در آخرین دیداری
از طرف یک همقطاری
. دیداری که
تحقق هیچ نیافت در
وقتهای بیداری و به هشیاری
. گاهی سهمت از خواب و شب
میشود زنگ گوش خراش
ساعت های دیواری
. ساعتی که با دو عقربه زنگاری
تو را هر ثانیه میبندد به دار و
تیر خلاص بیداری
. بحر خلاصی از عذاب بیداری
دست به دامن قلم و کاغذ و
ردیف و قافیه اشعاری
. امشب و هر شب باز به
سقط جنین نارس سپیدی واداری
. دفتر سفید شعرینت ندارد
تحمل چشم انتظاری و بارداری
. فرضا هم که بدنیا آمد
شعر نامشروعت نوشتاری
. عمری در پی هر تحریفش
باید که خون جگر خوری و
سیلی به خود زنی و
کنی آبرو داری
. گاهی جنون درد را تیمار داری
لحظه های بیشمار زجر و رنج انقلاب
بر در و دیوار دفتر به چه دشواری با قلم میکاری و
شیار به شیارش را
با اشک صد و چهل و سه بار میکنی آبیاری

کوله بارها التهاب جنگ را پاسداری
برای لاله های جنگزده زخم داری و
هذیان های تب شکنجه را کتاب داری
و خلاصه اینکه بعد اینهمه مصیبت
چندیست دختری بنام نارین داری
که رگ خواب حرفهایش را فقط و فقط تو تا حدودی میدانی
. برای کلمات مضطرب
همراه با تشویشش
تو خوب لالایی میخوانی
پس میشود گفت که
تو یک پرستار قهاری
. آری میشود گاهی که
دلخوشی با همین کابوس های پی در پی و تکراری
۹۷/۱۲/۱۱
#نارین_یازان

#مو_به_موی_سکوت


از چشم که افتاده ای 

خیس و خسته چنان که
چتر اینگونه بیتابی میکند
شومینه از پس سرما بر نمی آید 
تا دل آتش جلو رفته  
با جراتی تمام خودسوزی میکند  
اشک از من روی می تابد و
از نگاهم خودداری میکند. 

به پای که مانده ای 
سرد و بیدار چنان که
شب احساس بیهودگی میکند 
یلدا پی در پی پرستار خماری های پنجره
با انتحار مضمونش تب را خوب تاب میکند 
بر گی اندام افکارم 
رخوتی سخت باز فرود می آید
غم جوانه میزند
زخم می زاید
شعر عفونت میکند.

ادامه مطلب


از دیشب حتی به حالت پرواز گوشی هم حساس شدم.
این حالت پرواز بدجور جلد عوض کرد و
تبدیل به حالت سقوط شد.


این حال الان ما رو پرنده هایی که به امید زندگی پرواز میکنن ولی 
توی دل آسمون شکار میشن باید خوب خوب بفهمن. 
مگه نه!


#حرف_زیادی 
#نارین_یازان 
#قربانیان_پرواز

 


به خیالم سرزمینم ایران را آفت نفرت زده و یا نفرین شده است
سرطان جهالت قلب مادری رنجور را به اسارت گرفته است

 

شنیدم دوش از پرنده ای که در نبرد انتقام و صلح 
انتقام دل پرواز به درد آورده به دو نیمه شکسته است

#نارین_یازان 
#قربانیان_پرواز



تو از همه ما بیشتر از باران لذت میبردی 
رنگین کمان را بیشتر از ما دوست میداشتی
از شمردن ستاره ها تو هیج غافل نمیشدی
اینکه عاشق آسمان بودی و 
به پرواز فکر میکردی راز بین تو و خیالت بود
اینکه عاشقت بودم راز بین من و رازقی ها بود
رازت را که فاش کرد ؟ 
رازم را که فاش کرد ؟
  
کاش فریاد زده بودم که دوستت دارم 
کاش خوب به دور تو من میگشتم
کاش پشت پایت آبی نمی ریختم  
کاش قبل از اینکه پرواز کنی 
من در چشمان تو غرق میشدم

دریغ وقتی من خواب خواب بودم
آسمان تو را سهم خویش کرد 
غروب لعنتی سرانجام من شد 
شب مرا در آشوب خود کشید
شهر برای همیشه دلگیر و
فردا پریشان احوال شد
#نارین_یازان 
#قربانیان_پرواز
۹۸/۱۰/۲۰


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها